صفحه شخصی سید علی موسوی|فضای مجازی/ عملیات روانی|

چرا شهید شد ...

داشتم خاطرات شهید های جهاد علمی رو میخواندم پیش خودم گفتم اگه اینا شهید نشن پس کی شهید بشه ....



توی محل کار ده ساعت کار می کرد .

اما هفت ساعت به عنوان ساعت کاری میزد

می گفت فکر میکنم فلان کار شخصی هم انجام داده ام

اینجوری مقید بود توی حساب و کتاب بیت المال

شب ها هم کالا و نذورات و هدایا رو بر می داشت

با پرایدش می برد برای فقرا ...

خـاطره ای از شهیـد راه علـم ، " مجید شهریاری "

===============================

اینو خواندم یادم به یه دیالوگ از فیلم مختار افتاد

((بیعت ایرانی بیعت ایمانی است))

ما را نبی «قبیله ی سلمان» خطاب کرد

روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد

امروز اگر که سینه و زنجیر می زنیم

فردا به عشق فاطمه شمشیر می زنیم

۲۹ اسفند ۹۲ ، ۰۲:۰۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سید علی موسوی

حق ....صلوات

نمیدانم چی شد این یادم افتاد

میدانی چون صلوات تو وبلاگ از قلم افتاد 

==============================


یکی از شوخی های زمان جنگ چاق کردن صلوات بود .

میخواستند هی نگویند (بلند صلوات بفرست) ، می خواستند تنوع

داشته باشد . یکی از انواع چاق کردن صلوات این بود که یکی با تمام

وجودش داد میزد " حق " !!!!

همه به خودشان می آمدند ، بعد میگفت : پدر صلوات را بیامرزد . بعد

همه صلوات می فرستادند .

یک ســـِری با دویست سیصد تا رزمنده رفتیم حمام عمومی در

اندیمشک ، پیر مرد هم درحمام نشسته بودند .

دیدیم اینجا صدا خوب میپیچید ، به یکی از بچه ها گفتیم حق چاق کن

که یک صلوات توپ بفرستیم

یک هُو نــــَعره کشید :

حق !!!!

ما همه گفتیم مرگ ! درد ! دیوانه ! داد میزنی چرا؟!؟!؟

خلاصه این پیر مردها همه شاکی شده بودند .

ما هم نامردی نکردیم گفتیم حاج آقا این روانیه ! موجیه ! اصلا این هر

چند وقت یکبار یک دادی میزند !!!

:))  ((:

راوی : سید محمد انجوی نژاد


۲۸ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۵۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید علی موسوی

۹۸ درصد گذشت ...

این یک ماه اخری خیلی تلخ گذشت اما الهی شکر که گذشت ....

از تصادف ... مرگ ....اتفاق ناگوار مفقود شدن تا .....جدا 


اما الهی شکر امسال بیمه حضرت ذهرا بودیم 

اولین روضه سال فاطیمه بود رفتم آخری هم که با فاطمیه بود رفتم 

 سال خوبی بود ....شکر شکر شکر ....

خوبی هاش که بشمارم ....منهای روز های بد کنم یه ۳۰۰ روز خوب می مانه ....

امسال مهمترین اتفاق زندگیم به کرم امام رضا حضرت زهرا رقم خورد ....

که برام امسال رو ماندگار خاطر انگیز کرد .....

امسال هم یه چیزی ماند مثل سال های قبل آرزوش به دلم مانده ...


یک کلام بگم یا علی


گفتم به یادشهیدعلیمحمدی مؤسس وفرمانده پادگان(امام سجاد اقلید)یک"یازهرا(س)"سینه کوه مجاور پادگان بنویسید.
20شبانه روزبسیجی هاباوضو این کار را کردند. خواب مهدی رادیدم وسط میدان صبحگاه ایستاده بود.گفتم از فرماندهی من راضی بودی؟
گفت همه کارهایت یک طرف،آن "یازهرا"که به یادشهدانوشتید یک طرف.
هدیه به شهیدمحمدمهدی علیمحمدی صلوات"شهدای فارس"


راستی ...

میگفت پای رفتن ندارم … راست میگفت: آخرشم با سر رفت …

"سردار"محمد ابراهیم همت رو میگم ...

منم دیگر پای رفتن ندارم ....

۲۸ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۴۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید علی موسوی

اوسا سلام= بیاد مهدی محمدی

من دلم میخواهد،خانه ای داشته باشم ،پردوست

کنج هر دیوارش،دوست هایم بنشینند آرام،

گل بگویند وهمه گل شنوند،شرط وارد گشتن،

شست و شوی دل هاست،

شرط آن داشتن یک دل بی رنگ وریاست...

بر درش برگ گلی می کوبم،روی آن برگ نویسم

یارا:خانه ی ما اینجاست،تا که سهراب نپرسد هرگز،،،

خانه ی دوست کجاست...

================================


بگذریم از صف ها که داستان درازی دارد ....

امروز یک شنبه هفته ای بدون مهدی محمدی ....

مهدی محمدی: یادم میاد به سه سال پیش بود خیلی با ادب احترام میاد پیشم ... لطفا خواهش اجازه هست ...انقدر شیفته ادب معرفتش شدم گفتم می توانی کار آموزی پیش خودم بمانی ...

بیش از یک سال کنار دستم بود با تمام بد اخلاقی ها و کم توجهی هام ساخت و همیشه هر ایرادی میگرفت می خندید ...عصر ها همیشه بالا سرم می ایستاد شانه هام ماساژ میداد و می گفت اوسا عاشقتم ...

همیشه می گفت مدیونتم و...

همیشه شرمنده ادب احترامش بود ... وقتی از پیشم رفت هر روز صبح پیام میداد اوسا سلام ... عاشقتم ....رابطه از همون اول رفاقتی شد یه دادش گل هم داشت علی محمدی ...


هر چی بگم از مهدی کم گفتم با اون قد هیکل چشمای سبز اون خنده هاش ...

پنج شنبه صبح که زنگ زدن گفتن مهدی تصادف کرد باورم شد گفت شوخی هست ...

رفتم بیمارستان شیراز سرد خانه تا دم در سرد خانه می گفتم شوخی هست

رسیدم دیدم مامانش گریه می کنه علی محمدی گفت دکتر بیا شاگردت مرد ....

---------------------------------مغزی که از کار افتاد ...

رفتم دیدمش تو سردخانه ....

برگشتم که ساد بلند شد از مامور سرد خانه زنده است برگشته ...

تیم احیا امدن دوساعت تلاش بی حاصل و امدی که باز نا امید شد

که باز فهمیدم اینجا هم تلنگر خدا زد ... که هر کجا بخواهم می توانم و من بنده باید فقط توکل کنم به حکمش...

جمعه تشیع جنازه ....تابوتی که با سرعت به سمت قبر در حال حرکت بود برای خودم خیلی عجیب بود ....

خیلی دوستان بود همه جز خاطر خوب نداشتن ...انقدر نزدیک بودیم که اونجا هر کس از بچه میشناخت می گفت فلانی تسلیت ...

تازه فهمیدم که چقدر رفیق بودیم ....

هییییییییییییییی

گذشت و این هفته بدون مهدی محمدی شروع شد یه شماره که دیگه خبری نمی توانم ازش بگیرم یک ایدی خاموش ....یک دنیا دل تنگی ...

ادامه دارد .....


۱۸ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۱۱ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید علی موسوی

سبد کالا

بگذریم از صف ها که داستان درازی دارد ....

راست می گویند زمانه عوض شد و روزگار رنگ عوض کرد...

برای همین دیگر می گویند :

بنی آدم اعضایی یک دیگراند

که در صف به یکدیگر می پرند

در چندین سال گذشته صف ها به چشم دیدیم ...

صف نان

صف بنزین

صف مرغ

صف بزنج

صف دلار

صف گرانی

صف حجاب

صف خود پرداز

صف سهام عدالت

صف مسکن مهر

صف یارانه


حالا هم صف سبد کالا...

البته خدا رو شکر صف سبد جمعی از صف های بالا بود خدا رو شکر مکانیز بر بستر یارانه ها کارت هوشمند بود ... سیستم خبر رسانی بر پایه USSD که در نوع خود کم نظر بود و اندیشه دولت تدبیر امید بود اما کلا در هاله ای از ابهام بود

...

ما خودمان هم نفهمیدیم در کدام دسته هستیم

قشر کم در آمد

قشر پر در آمد 

همسایه ما یک دستگاه خانه دو طبقه و لکسوس به قیمت 410 میلیون دارد و سبد کالا

همسایه دیگر ما دو یتیم دارد اه دربساط ندارد و سبد کالا هم ندارد


چراااااااااااااااااااا؟؟؟؟

البته این را فراموش نکنم که مرحله دوم سبد در راه است ... برای شب عید ...

و فاز دوم هدفمندی هم با عمو نوروز خواهد آمد البته خدا بخیر کند .... که چه صف های جدید در انتظار است




۰۳ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۵۹ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سید علی موسوی

مهر پدری یا خدمت

نزدیک عملیات بود. میدانستم دختر دار شده. یک روز دیدم سر پاکت نامه از جیبش زده بیرون.
گفتم: این چیه؟
گفت: عکس دخترمه.
گفتم: بده ببینمش.
گفت: خودم هنوز ندیدمش.
گفتم: چرا؟
گفت: الان موقع عملیاته. میترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده. باشه بعد.

شهید مهدی زین الدین

۲۵ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۱۵ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سید علی موسوی

سفری متفاوت

این بار متفاوت تر هر بار ....
===================

سفری در شب در مناطق

حرکت در شب ساعت ۱ بامداد ...از شیراز

با همه اصرار ام که با اتوبوس باشم باز هم به همراه خودرو تدارکات همراه شدم

نماز صبح در بخش رستم نماز ظهر در جاده رامهرمز به سمت ماهشهر ...ظهر هنگام ....اروند کنار ....و سپس حرکت به سمت شلمچه ...

در حین حرکت از اروند به سمت ابادان سیم کلاچ ماشین دچار ایراد شد و درگیر تعمیر آن شدیم با کلی خنده خاطره و حرکت به سمت شلمچه نماز مغرب عشا در یادمان شلمچه و مراسم عراداری بر روی تپه تا پاسی از شب

کنار قبر شهدا گمنام مقتل نگاهی به خویشتن خویش از درون خویش ...


و حرکت به سمت اهواز واسکان شهید مسعودی به همراه بچه برای خربد فلافل به سمت یک فروشگاه رفتیم و خودمان شروع به درست کردن کردیم با کلی خنده خاطره وساعت ۱ بود به ارودگاه رسیدیم همه از ترس اتفاقات سال گذشته از خوابیدن ترس داشتند و قول دادم که این بار کاری به کسی نداریم و شیطنتی نیست ....

نماز صبح در اردوگاه شهید مسعودی نماز و حرکت به سمت طلاییه و ماجرای صبحانه تخم مرغ اب پز و بچه ها در طلاییه حرکت به سمت هویزه برای نهار بچه ها این بار فقط من مهدی ظریف کار سبنا سید پیران ...نماز ظهر در کنار شهید علم الهدی ...حرکت به سمت شهر هویزه برای استراحت در پارک خوابیدیم تا اتوبوس بیاید و نهار را به بچه بدهیم ...و این بار حالی که غذایش در هویزه پیدا کرده بود ...سیر سیر

به عشق فکه به راه افتادیم از کنار دهلاویه چرابه رد شدیم به فکه در شب بعد از غروب افتاب رسیدیم نماز مغرب و عشا در فکه خواندیم با هر مکافتی بود از مسولین اجازه ورود به محور را گرفیم (چون بعد از غروب اجازه تردد به این منطقه ممنوع است) شهدا اذن دخل دادن ....سرما رمل موقعیت اوینی تاریکی شب و خاطره ای که هیچ وقت فراموش نشد ...اشک ها اه ها سینه زنی تا پاسی از شب ...چه زود تمام شد

و حرکت در تاریکی شب به سمت شوش .....

اسکان در حسینه در شوش ....

و اما شام ....

و شلوغ بازی و شوخی و سر به سر گذاشتن بچه ها انقدر که همه از خنده رود برشده بوداند ...فقط دلیل رفع خستگی بود شادی و خاطر انگیر کردن این سفر شاید هر کدام بار دیگر امدن یادی از من هم بکنند ...

وقت خواب باز شروع شد سر به سر گذاشتن ها .... من حمید طاهری علی اکبر سلطانی و خنده بچه ها

شبی که تا صبح با چشمانی باز به سر شد ...

و صبح ....

کره و مربا البالو  و انگشت در چای بچه ها مالیدن مربا به صورت انها و.... ماجرای نسکافه خوردن عاری و ارمانی فاطمیان که در خاطر یک یک بچه ها ماندگار شد

این بار به سمت ایلام و منطقه شرهانی راهی شدیم ...

شرهانی ....

یک شهید گمنام نازه تفحص شده ...

به هر دری زدیم نشد که نشد دیدنش ...

همه رفتن ما ماندیم ...

من مهدی ظریف کار سینا سید پیران سعید شمس مستند ساز کاروان و راوی شریف حسینی

راوی گفت بیاید برویم به جایی که تا به حال ندیده اید ...حرکت به سمت کانالی که طول از ۹۰ کیلومتر است ...که کانال کمیل هم قسمتی از آن است

خوب نگاه کردیم هنوز زنده است این کانال ...

روی دیوار ها نوشته شده بود به خط زرمندگان روی دیواره  یا فاطمه الزهرا ... حسن حسین رزمندگان اسلام یا حسین و....که این نوشته ها تمام شدنی نبود...

و منی که در غفلت خود غرق شده است هنوز نمی فهمد ...

و باری که باید بسته به سمت فتح المبین  نهار را ساعت ۵ بود که در فتح المبین خوردیم و تار غروب صبر کردیم که این بار هم به تاریکی شب خوردیم و.....

دیگر هیچ ....

که باید از این سفر باز میگشیم ....

به خودم گفتم باید یادمانی در این دل باید ساخت

دلم را نباید اینجا ها جا بگذارم

باید انها را با خود ببرم

که تا غفلت امد ...

خودم را به یاد آورم

خودی که در من مانده


و در راه بازگذشته به سمت معراج شهدا کشیده شدیم

آنجا حساب دستمان آمد ...

سلوک عده ای را دیدام  از جنس خودمان که سال ها را در ماهها چه بسا در روز ها پشت سر گذاشتند  و ملگوتی شده اند

و من همچنان اندر خم یک کوچه ام و مانده ام در خود و در درون خود دست پا میزنم 

و دانسته هایم من را خفه می کند

=================

ببخشید دیگه بدون چک منتشر کردم فقط نوشتم که نوشته باشم

۲۵ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۳۹ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید علی موسوی

عصبانی هستی حق هم با تو هست

شخصی در مجلسی به آیت الله بهاءالدینی (رضوان الله علیه) توهین و جسارت کرده بود. ( آیت الله بهاءالدینی کسی بود که از ضریح مطهر امام رضا (ع) جواب سلام حضرت را شنیده بود.)؛ یکی از ارادتمندان ایشان میگوید: من در کنار ایشان بودم، عرض کردم: اجازه دهید که من جوابش را بدهم و با آن شخص برخورد کنم! ایشان فرمودند: نمیترسی برکاتت از بین برود؟!... علت چیست که برخورد حتی با دشمن آیت الله بهاءالدینی موجب از بین رفتن برکات میشود؟ علت اینست که ما ترازو نداریم! وقتی به کسی پرخاش میکنیم حتی در موردی که حق با ماست، چون ترازو نداریم ممکن است بیش از حق او، به او پرخاش نماییم و چون میزان دقیق در دست نداریم باید احتیاط کنیم.

۱۲ بهمن ۹۲ ، ۰۱:۲۵ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سید علی موسوی

وقتی شاهرخ سیبیل حر انقلاب می شود و سپس شهید ضرغام

اپیزود اول : کاباره صبح یکی از روزها با هم به" کاباره پل کارون "رفتیم . به محض ورود ،نگاهش به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود . با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر، زن بسیار باحیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود . شاهرخ جلوی میز رفت و گفت :همشیره تا حالا ندیده بودمت،تازه اومدی اینجا ؟! زن خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم . شاهرخ دوباره با تعجب پرسید : تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمی خوره،اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟


ادامه مطلب...
۱۲ بهمن ۹۲ ، ۰۱:۱۲ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سید علی موسوی

عقاید یک مدیر ارشد جنگ


حقیقت این است که هرچه بگوییم خسته شده ایم و بریده ایم اسلام دست از سر ما بر نمی دارد

ما باید بمانیم و کاری را که می خواهیم انجام بدهیم

همیشه باید مشغول یک کلمه باشیم

و آن عشق است

اگر عاشقانه با کار پیش بیایی به طور قطع بریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمی کند...

"
شهید محمد ابراهیم همت
۱۲ بهمن ۹۲ ، ۰۰:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید علی موسوی