این بار متفاوت تر هر بار ....
===================

سفری در شب در مناطق

حرکت در شب ساعت ۱ بامداد ...از شیراز

با همه اصرار ام که با اتوبوس باشم باز هم به همراه خودرو تدارکات همراه شدم

نماز صبح در بخش رستم نماز ظهر در جاده رامهرمز به سمت ماهشهر ...ظهر هنگام ....اروند کنار ....و سپس حرکت به سمت شلمچه ...

در حین حرکت از اروند به سمت ابادان سیم کلاچ ماشین دچار ایراد شد و درگیر تعمیر آن شدیم با کلی خنده خاطره و حرکت به سمت شلمچه نماز مغرب عشا در یادمان شلمچه و مراسم عراداری بر روی تپه تا پاسی از شب

کنار قبر شهدا گمنام مقتل نگاهی به خویشتن خویش از درون خویش ...


و حرکت به سمت اهواز واسکان شهید مسعودی به همراه بچه برای خربد فلافل به سمت یک فروشگاه رفتیم و خودمان شروع به درست کردن کردیم با کلی خنده خاطره وساعت ۱ بود به ارودگاه رسیدیم همه از ترس اتفاقات سال گذشته از خوابیدن ترس داشتند و قول دادم که این بار کاری به کسی نداریم و شیطنتی نیست ....

نماز صبح در اردوگاه شهید مسعودی نماز و حرکت به سمت طلاییه و ماجرای صبحانه تخم مرغ اب پز و بچه ها در طلاییه حرکت به سمت هویزه برای نهار بچه ها این بار فقط من مهدی ظریف کار سبنا سید پیران ...نماز ظهر در کنار شهید علم الهدی ...حرکت به سمت شهر هویزه برای استراحت در پارک خوابیدیم تا اتوبوس بیاید و نهار را به بچه بدهیم ...و این بار حالی که غذایش در هویزه پیدا کرده بود ...سیر سیر

به عشق فکه به راه افتادیم از کنار دهلاویه چرابه رد شدیم به فکه در شب بعد از غروب افتاب رسیدیم نماز مغرب و عشا در فکه خواندیم با هر مکافتی بود از مسولین اجازه ورود به محور را گرفیم (چون بعد از غروب اجازه تردد به این منطقه ممنوع است) شهدا اذن دخل دادن ....سرما رمل موقعیت اوینی تاریکی شب و خاطره ای که هیچ وقت فراموش نشد ...اشک ها اه ها سینه زنی تا پاسی از شب ...چه زود تمام شد

و حرکت در تاریکی شب به سمت شوش .....

اسکان در حسینه در شوش ....

و اما شام ....

و شلوغ بازی و شوخی و سر به سر گذاشتن بچه ها انقدر که همه از خنده رود برشده بوداند ...فقط دلیل رفع خستگی بود شادی و خاطر انگیر کردن این سفر شاید هر کدام بار دیگر امدن یادی از من هم بکنند ...

وقت خواب باز شروع شد سر به سر گذاشتن ها .... من حمید طاهری علی اکبر سلطانی و خنده بچه ها

شبی که تا صبح با چشمانی باز به سر شد ...

و صبح ....

کره و مربا البالو  و انگشت در چای بچه ها مالیدن مربا به صورت انها و.... ماجرای نسکافه خوردن عاری و ارمانی فاطمیان که در خاطر یک یک بچه ها ماندگار شد

این بار به سمت ایلام و منطقه شرهانی راهی شدیم ...

شرهانی ....

یک شهید گمنام نازه تفحص شده ...

به هر دری زدیم نشد که نشد دیدنش ...

همه رفتن ما ماندیم ...

من مهدی ظریف کار سینا سید پیران سعید شمس مستند ساز کاروان و راوی شریف حسینی

راوی گفت بیاید برویم به جایی که تا به حال ندیده اید ...حرکت به سمت کانالی که طول از ۹۰ کیلومتر است ...که کانال کمیل هم قسمتی از آن است

خوب نگاه کردیم هنوز زنده است این کانال ...

روی دیوار ها نوشته شده بود به خط زرمندگان روی دیواره  یا فاطمه الزهرا ... حسن حسین رزمندگان اسلام یا حسین و....که این نوشته ها تمام شدنی نبود...

و منی که در غفلت خود غرق شده است هنوز نمی فهمد ...

و باری که باید بسته به سمت فتح المبین  نهار را ساعت ۵ بود که در فتح المبین خوردیم و تار غروب صبر کردیم که این بار هم به تاریکی شب خوردیم و.....

دیگر هیچ ....

که باید از این سفر باز میگشیم ....

به خودم گفتم باید یادمانی در این دل باید ساخت

دلم را نباید اینجا ها جا بگذارم

باید انها را با خود ببرم

که تا غفلت امد ...

خودم را به یاد آورم

خودی که در من مانده


و در راه بازگذشته به سمت معراج شهدا کشیده شدیم

آنجا حساب دستمان آمد ...

سلوک عده ای را دیدام  از جنس خودمان که سال ها را در ماهها چه بسا در روز ها پشت سر گذاشتند  و ملگوتی شده اند

و من همچنان اندر خم یک کوچه ام و مانده ام در خود و در درون خود دست پا میزنم 

و دانسته هایم من را خفه می کند

=================

ببخشید دیگه بدون چک منتشر کردم فقط نوشتم که نوشته باشم