تجربهکردن مرتب عشق و تنبیه از طرف یک منبع، درسی حیاتی به کودکان میآموخت: میتوان به کسانی که روی کودک، قدرت نهایی دارند، اعتماد کرد و مخالفت آنها هستیِ کودک را تهدید نمیکند. این امنیت عاطفی بنیادین که بهتدریج حاصل میشود، کودک را قادر میکند تا خود را از پوستۀ تخیلات قدیمی رها کرده و بزرگ شود. وقتی که اقتدار و قدرت نهایی در زندگی کودک دیگر در یک جفت انسان بالغ متمرکز نمیشود، بلکه در مفاهیمی انتزاعی مثل شرکت یا بوروکراسی رفاه اجتماعی نمود پیدا میکند، آن تخیلات کودکانه نیز دوام مییابند. دوسوگرایی کودک به قدرت، نقطۀ تمرکزی ندارد و بنابراین آرام نمیگیرد. بعدها در شخص بالغی که هنوز هم تحت تأثیر این تخیلات ناخودآگاه قرار دارد، صفتی پرورش مییابد که لش آن را روانرنجوری عصر مامیداند: خودشیفتگی.