الیوم یوم الاربعین...
شعری از مسعود اصلانی :
اربعینی ز تو جدا مانده *** کاروانی که بی صدا مانده
کاروان شکسته برگشته *** کشته ی زیر دست و پا مانده
عوض تکه های پیروهنت *** تکه هایی ز بوریا مانده
به رخ تک تک عزیزانت *** جای سیلی بی هوا مانده
نه کمر مانده از زدن هاشان*** نه رمق بهر دست ها مانده
از تو شرمنده ام برادر من *** در خرابه رقیه جا مانده
روضه خواندم برای صبر خودم *** من نشستم کنار قبر خود