حرفم نمی آید .... 

تو ... سر تا / پـــــای من مینشینی / که جایی برای شعر نمی ماند 

لبهایت را به لکنتم بکش 

برقص / که دینم هم پای دامنت / بر باد روند 

قلم ها برایم / حرف در بیاورند 

همین حرف ها / که از تو تا تنت / به آن نشسته است 

از شعر / کم ندارد .... 

بی قافیه ... بی وزن ... بی لباس ....

مو / به مویت را در خودم می خوانم 

شعری که در انتهای هر خط / به خال های تو پناه بیاورد 

دیگر " نقطه چین " نمی خواهد 

... تو هستی ... که شعرم / نمی آید