هر وقت هر کسی از هر چیزی سخن می‌گوید ما باید تظاهر کنیم دربارۀ آن چیزی می‌دانیم. واقعا دروغ محسوب نمی‌شود اگر در مهمانی، همکارانمان دربارۀ فیلم یا کتابی صحبت می‌کنند سرمان را بالا و پایین ببریم که یعنی من هم دربارۀ آن مطالعه کرده‌ام. این درصورتی است که همکارانمان هم دربارۀ آن فیلم یا کتاب فقط نظرات نیشدار کس دیگری را در شبکۀ اجتماعی تایم‌لاین یا فیدخوانش بازگو می‌کنند. کارل تارو گرینفلد، ژورنالیست ژاپنی، ادعا می‌کند ما به شکلی خطرناک به نوعی تقلید از دانایی نزدیک می‌شویم، دانایی‌ای که در واقع الگوی جدیدی از نادانی است.
این مطلب توسط کارل تارو گرینفلد منتشر گردیده[1]

کاری از دستم برنمی‌آید. هر چند هفته یک بار همسرم از آخرین کتابی که در انجمن کتابشان می‌خوانند نام می‌برد و هر چه باشد فرقی نمی‌کند، چه آن را خوانده باشم یا نه، نظری دربارۀ آن اثر می‌دهم که کاملاً بر پایۀ... راستی بر چه پایه‌ای است؟ معمولاً حتی یک معرفی یا نوشته هم دربارۀ این کتاب‌ها نخوانده‌ام اما به‌راحتی کلی دربارۀ عظمت چریل استرید [۲] یا احساسات حساب شدۀ‌ ادویگ دانتیکَت [۳] فک می‌زنم. ظاهراً این خرده داده‌ها از این سو و آن سو، از آسمان آمده‌اند، یا واقع‌بینانه‌تر این است که بگویم از رسانه‌های اجتماعی متنوع سرچشمه گرفته‌اند. 

ماجرای زد و خورد سولانگ نولز [۴] و جِی-زی [۵] در آسانسور چه بود؟ من فیلم دوربین امنیتی در سایت تی ام زد [۶] را تماشا نکردم- آخر خیلی وقت می‌گرفت- اما آن قدر گفت‌وگوها را مرور کرده‌ام که بدانم سولانگ عکس‌های خواهرش، بیانسه [۷] را در اینستاگرام منتشر کرده است. فصل جدید «بازی تاج و تخت [۸]» چطور؟ آیا پاپ فرانسیس یک کشیش پست‌مدرن است؟ هیچ وقت هیچ کدام از سخنرانی‌هایش را گوش نداده‌ام یا صحبت‌های «۶۰ دقیقه‌ای» اخیرش را ندیده‌ام اما به خیلی از فیلم‌های توئیتر او در @Pontifex نگاهی انداخته‌ام و حالا می‌توانم بگویم که جایگاهش در نابرابری و عدالت اجتماعی به طور چشمگیری رو به پیشرفت است. 

هیچ وقت نمی‌توانستم به این راحتی وانمود کنم که خیلی چیز می‌دانم، بدون اینکه واقعاً چیزی بدانم. ما به مطالب موضوعی و مرتبط در فیس‌بوک، توئیتر یا ایمیل‌های خبری نوک می‌زنیم و بعد آن‌ها را نشخوار می‌کنیم. به جای تماشای «مردان دیوانه [۹]» یا مسابقات فوتبال سوپر باول [۱۰] یا مراسم اسکار [۱۱] یا مناظرۀ ریاست‌جمهوری، می‌توانید به‌راحتی توئیت لحظه به لحظۀ دیگران از آن را تماشا کنید یا اصلاً روز بعد خلاصه‌اش را بخوانید. مطالبی که بیشتر رویشان کلیک شود، معیارهای فرهنگی ما را تعیین می‌کنند. 

ای. دی. هرش جونیور [۱۲] در کتاب سال ۱۹۸۷ خود «سواد فرهنگی: آنچه هر آمریکایی باید بداند [۱۳]»، فهرست ۵۰۰۰ مفهوم و نام اصلی را آورده است که افراد تحصیل‌کرده باید با آن‌ها آشنا باشند. (یا دست کم این چیزی است که فکر می‌کنم نوشته باشد، چون در واقع خودم این کتاب را نخوانده‌ام.) کتاب آقای هرچ در کنار اثر هم‌عصرش «بستن ذهن آمریکایی [۱۴]» نوشتۀ آلن بلوم [۱۵]، به این نکته اشاره 
ما به شکلی خطرناک به نوعی تقلید از دانایی نزدیک می‌شویم، دانایی‌ای که در واقع الگوی جدیدی از نادانی است.
دارند که سواد فرهنگی سنگ بستر ارزش‌های مشترک ماست. 

اکنون فشاری دائمی را بر خود احساس می‌کنیم، فشار برای به‌اندازۀ کافی دانستن، آن هم در تمام اوقات، تا مبادا به عنوان بی‌سوادان فرهنگی شناخته شویم. تا بتوانیم از بالا و پایین رفتن در آسانسور، ملاقاتی شغلی، سرک کشیدن در آبدارخانۀ دفتر کار و مهمانی کوکتل به سلامت بگذریم، تا بتوانیم پست بگذاریم، نظر بدهیم و متن بفرستیم طوری که انگار واقعاً دیده‌ایم، خوانده‌ایم، تماشا کرده‌ایم و گوش داده‌ایم. آنچه برای ما که بر امواج پتابایتی داده‌ها شناوریم، اهمیت دارد لزوماً این نیست که واقعاً این مطالب دست اول را مصرف کرده باشیم بلکه تنها این است که بدانیم اصلاً چنین چیزهایی وجود دارند و درباره‌شان یک نظری داشته باشیم و بتوانیم در گفت‌وگوها شرکت کنیم. ما به شکلی خطرناک به نوعی تقلید از دانایی نزدیک می‌شویم، دانایی‌ای که در واقع الگوی جدیدی از نادانی است. 

داستان روز احمق‌های آوریل [۱۶] وب‌سایت رادیوی ملی آمریکا [۱۷] «چرا آمریکایی‌ها دیگر نمی‌خوانند؟ [۱۸]» روی فیس‌بوک دست به دست پخش شد، اهالی طنز لینک این مطلب را آنجا گذاشتند و بقیه هم در نظرات، کلی بر سر این لینک بحث کردند و مدعی شدند که اهل مطالعه‌اند و با اوقات تلخی لینک را با توصیه‌هایی مثل «این داستان را بخوانید!» به اشتراک گذاشتند، بدون اینکه اصلاً خودشان روی مطلب کلیک کرده باشند تا نکته‌اش را بفهمند و متوجه شوند همه چیز یک شوخی بوده: «گاهی اوقات حس می‌کنیم بعضی افرادی که دربارۀ داستان‌های ان پی آر نظر می‌گذارند اصلاً آن‌ها را نخوانده‌اند. اگر دارید این مطلب را می‌خوانید لطفا گزینۀ پسندیدم را بزنید و درباره‌اش نظر ندهید. حالا بگذارید ببینیم مردم چه دارند دربارۀ این «داستان» بگویند.» 

طبق بررسی اخیر موسسۀ مطبوعات آمریکایی [۱۹]، از هر ۱۰ آمریکایی، تقریباً ۶ نفر تأیید می‌کنند که فقط عنوان خبرها را می‌خوانند- من که باور می‌کنم، چون خودم هم تنها از روی عنوان این مطلب در واشنگتن پست [۲۰] رد شدم. بعد از اینکه نگاهی گذرا می‌اندازیم، به اشتراک می‌گذاریم. معمولاً نظردهنده‌ها، مطلب خود را با این جمله آغاز می‌کنند TL;DR که یعنی «خیلی طولانی بود؛ نخواندمش» و بعد شروع می‌کنند به اظهار نظر دربارۀ موضوع مورد بررسی. آن طور که تونی هیل [۲۱]، مدیر ارشد اجرایی چارتبیت شرکت تحلیل ترافیک وب اخیراً اشاره کرده است: «هیچ رابطۀ دوطرفه‌ای میان اشتراک‌های اجتماعی و مردمی که واقعاً مطالب را می‌خوانند پیدا نکرده‌ایم.» (این را در توئیتر نوشته است.) 

این واقعاً دروغ محسوب نمی‌شود که در مهمانی کوکتل یا وقت نوشیدن نوشیدنی که همکارمان از فیلم یا کتابی نام می‌برد و ما آن را اصلاً ندیده و نخوانده و حتی چکیده‌ای از آن را مرور نکرده‌ایم، سرمان را بالا و پایین ببریم. به احتمال خیلی زیاد خود آن شخص هم فقط دارد نظرات نیشدار 
هر وقت هر کسی از هر چیزی سخن می‌گوید، ما باید تظاهر کنیم که در آن باره چیزهایی می‌دانیم. داده‌های اطلاعاتی به پول ما بدل شده‌اند.
کس دیگری را در شبکۀ اجتماعی تایم‌لاین یا فیدخوانش بازگو می‌کند. تمام این ارتباطات شخصی در برخی خرده اطلاعاتی ریشه دارند که در جریان مرور روزانۀ اپ‌های آی‌فون به دست آمده‌اند. چه کسی دلش می‌خواهد قانون‌شکنی کند و از سرعت همه چیز بکاهد و بپذیرد که هرگز کتابی از ملکولم گلدول [۲۲] نخوانده و شاید اصلاً نمی‌فهمد «گلدولیین» یعنی چه- با اینکه گاهی خودش هم این واژه را به کار می‌برد؟ 

هر وقت هر کسی از هر چیزی سخن می‌گوید، ما باید تظاهر کنیم که در آن باره چیزهایی می‌دانیم. داده‌های اطلاعاتی به پول ما بدل شده‌اند. (پول دیجیتال بیتکوین [۲۳] مثال مناسبی است از چیزی که همه‌مان درباره‌اش سخن می‌گوییم اما به نظر نمی‌رسد کسی واقعاً از آن سر در بیاورد، دقیقاً منظورم همین است.) 

از میان ما کسانی که در کار تجارت جمع‌آوری، توزیع و در غیر این صورت خرید و فروش اطلاعات هستند شاید از جمله بدترین مجرمان باشند. اخیراً تلفنی با ویراستاری صحبت می‌کردم که از نوشتۀ نویسنده‌ای برجسته نام برد. مدعی شدم که مطلب را خوانده‌ام. بعد در طول مکالمه فهمیدم که مقاله اصلاً هنوز چاپ نشده بود و اصلاً نمی‌توانستم آن را خوانده باشم. آن وقت دیگر موضوع صحبتمان عوض شده بود و دربارۀ مقالۀ احتمالی‌ای که دربارۀ یک سیاست‌مدار کالیفرنیایی چاپ می‌شد حرف می‌زدیم، کسی که در رسوایی پیچیده‌ای گیر افتاده بود. نام کوچکش را هیچ کداممان به خاطر نمی‌آوردیم. آیا این مطلب مانع از این شد که زیرکانه دربارۀ موافقان و مخالفان این داستان بالقوه صحبت کنیم؟ البته که نه. 

این مسئله قابل درک است که شاید یک طرف و یا حتی دو طرف گفتگو درک درستی از آنچه درباره‌اش صحبت می‌کنند نداشته باشند. همۀ ما بیش از حد مشغول هستیم، مشغول‌تر از تمام نسل‌های گذشته، کافی است پاسخ‌های عجله‌ای‌ را که به بیشتر ایمیل‌ها داده می‌شود در ذهن بیاوریم (تازه اگر پاسخی دریافت کنیم). و چون وقت زیادی را صرف زل زدن به تلفن و صفحۀ نمایش می‌کنیم و پیام‌های متنی و صوتی می‌گذاریم تا بگوییم که چقدر سرمان شلوغ است، دیگر فرصت مراجعه به هیچ متن دست ‌اولی را پیدا نمی‌کنیم. به جایش به ملاحظات سرسری «دوستان» مان و یا افرادی که «دنبال کنندۀ» آنها هستیم یا، خُب، هر کسی که شد، اتکا می‌کنیم. 

چه کسی تعیین می‌کند چه بدانیم، چه نظراتی را ملاحظه کنیم و چه عقایدی را با اندکی تغییر به عنوان ملاحظات خودمان بیان کنیم؟ ظاهراً الگوریتم‌ها، زیرا گوگل، فیس‌بوک، توئیتر و باقی مجموعۀ پساصنعتی رسانه‌های اجتماعی بر این ابزارهای ریاضی پیچیده استوارند تا آنچه را در واقع می‌خوانیم و می‌بینیم و می‌خریم تعیین کنند. 

ما نظرات خود را به این حلقۀ داده واگذار کرده‌ایم که امکان می‌دهد در یک مهمانی شام با اطمینان سر جایمان بنشینیم؛ من و شما ظاهراً داریم دربارۀ فیلم «هتل بزرگ بوداپست [۲۴]» صحبت می‌کنیم اما در واقع داریم اطلاعات رسانه‌های اجتماعی را با هم مقایسه می‌کنیم چراکه هیچ کدام آن را ندیده‌ایم. 
آیا تا به حال کسی در جایی پذیرفته که در یک مکالمه کاملاً سرگشته است؟ نه. ما سر تکان می‌دهیم و می‌گوییم: «بله اسمش را شنیده‌ام» یا «به گوشم آشناست» که اغلب معنایش این است که با موضوع مورد بحث کاملاً ناآشنا هستیم.
آیا تا به حال کسی در جایی پذیرفته که در یک مکالمه کاملاً سرگشته است؟ نه. ما سر تکان می‌دهیم و می‌گوییم: «بله اسمش را شنیده‌ام» یا «به گوشم آشناست» که اغلب معنایش این است که با موضوع مورد بحث کاملاً ناآشنا هستیم. 

زمانی بود که می‌دانستیم عقایدمان را از کجا بگیریم. در دورۀ هشتم کلاس انگلیسی، تکلیفمان «داستان دو شهر [۲۵]» بود و با این که از رمان لذت هم می‌بردیم، یاد می‌گرفتیم که آثار کلاسیک چارلز دیکنز [۲۶] را با جستجوی نمادگرایی در متن بخوانیم. یک روز عصر که در کتابخانه و مشغول پیدا کردن نمادها بودم، به چند تن از همکلاس‌هایم برخوردم که از جیب‌هایشان جزوه‌های زرد و سیاه تاشده‌ای را بیرون می‌آوردند که رویشان نوشته شده بود «کلیفس نوتس [۲۷]» [مجموعه کتاب‌های راهنمای مطالعه برای دانش‌آموزان] و زیر آن عنوان رمان دیکنز در حروف کتابی بزرگ به چشم می‌خورد. آن «راهنمای مطالعه» یک وحی منزل بود. 

طرح داستان، شخصیت‌ها، حتی نمادها، همه در بندها و نکات فوری آمده بودند. من یک شبه کلیفس نوتس را خواندم و مقاله‌ام را با نمرۀ ب نوشتم بدون این که اصلاً خواندن خود رمان را تمام کنم. در آن دوره قرار نبود، در آن سند فرهنگی عینی غوطه‌ور شویم بلکه فقط بنا بود آن را بکاویم تا به مواد معدنی و قیمتی برسیم –داده‌ها، خرده اطلاعات، هر آنچه لازم است بدانیم- و بعد آن‌ها را در بازار آزاد به فروش برسانیم. 

با شروع هر کدام از فناوری‌های نو –چاپ سربی، رادیو، تلویزیون، اینترنت- خیلی از افراد تأسف خوردند که پایان کار دست‌نوشته‌های روشن‌فکرانه، کتاب‌ها، مجلات و روزنامه‌ها نزدیک است. آنچه الان تغییر کرده، این است که دیگر فناوری در همه جا حضور دارد و دارد جایگزین تمام رسانه‌های پیشین می‌شود. 

اطلاعات همه جا هستند، منابع دائمی همیشه در دستمانند، توی جیبمان، روی صفحۀ نمایشمان، در اتومبیل‌هایمان، حتی بالای ابرها. جریان داده‌ها را نمی‌توان مسدود کرد. این موج فزایندۀ واژه‌ها، حقایق، لطیفه‌ها، عکس‌های اینترنتی، شایعات و نظرات در زندگیمان سرازیر می‌شود و ما را به غرق شدن تهدید می‌کند. شاید همین ترس از غرق‌شدن است که پشت این همه اصرار به اینکه ما دیده‌ایم، خوانده‌ایم و می‌دانیم پنهان شده. خبر نه‌چندان‌متقاعدکننده این است که ما هنوز هم شناوریم. پس به این جا رسیده‌ایم، ناامیدانه دست و پا می‌زنیم و در خصوص الگوهای فرهنگ عمومی بررسی‌هایی انجام می‌دهیم، زیرا پذیرفتن این که عقب افتاده‌ایم، که دربارۀ حرفی که کسی می‌زند چیزی نمی‌دانیم، که دربارۀ تصویری که بر صفحه می‌آید چیزی برای گفتن نداریم، مثل این است که مرده باشیم.

پی‌نوشت‌ها:
[1] KARL TARO GREENFELD 
کارل تارو گرینفلد، رمان نویس و ژورنالیست مشهور ژاپنی است که تاکنون هشت کتاب از وی به چاپ رسیده است. برخی کتاب‌های او به ۱۲ زبان ترجمه شده است. علاوه بر این گرینفلد سالیان متمادی با نشریاتی همچون تایم، نشنال، واشنگتن پست، وال استریت ژورنال و... همکاری داشته است.
[2] Cheryl Strayed
[3] Edwidge Danticat
[4] Solange Knowles
[5] Jay-Z
[6] TMZ
[7] Beyoncé
[8] Game of Thrones
[9] Mad Men
[10] Super Bowl
[11] Oscars
[12] E. D. Hirsch Jr
[13] Cultural Literacy: What Every American Needs to Know
[14] The Closing of the American Mind
[15] Allan Bloom
[16] April Fools’ Day
[17] NPR
[18] “?Why Doesn’t America Read Anymore”
[19] American Press Institute
[20] Washington Post
[21] Tony Haile
[22] Malcolm Gladwell
[23] Bitcoin نوعی شبکۀ پرداخت نوآورانه و نوعی جدید از پول است
[24] The Grand Budapest Hotel
[25] A Tale of Two Cities
[26] Charles Dickens
[27] Cliffs Notes