در گذشته مالکیت مادی بیشتر از تبادل تجربههای هیجانانگیز برای فرد منزلت میآورد. دیگر ترجیح تجربههای جالب بر اجناس نه تنها پذیرفته شده بلکه از نظر اجتماعی، امری مورد انتظار است. تجربهگری به آرامی گسترش مییابد و به جریانِ اصلی بدل میشود. رسانههای اجتماعی این روند را به نقطۀ شروع خود باز گرداندهاند. امروزه، فقط برخی افراد امکان پیدا میکنند که دراییهای مادیتان را ببینند. اما حالا با وجود تمام دوستانتان و تمام دنبالکنندگانشان در تویتر، فیسبوک، پینتراست و اینستاگرام، افراد بیشتری متوجه میشوند که در حال تجربهکردن چه چیزی هستید. به لطفِ رسانههای اجتماعی میخواهیم با تجربههای سایرین چشموهمچشمی کنیم. ولی آیا ما به اندازهٔ سایر دوستانمان تجربۀ هیجان انگیز داریم؟ این نگرانی آن قدر رایج شده که نامی جدید یافته: ترس از عقب افتادن.
نوع جدیدی از ولخرجی متظاهرانه
وقتی به معتقدان به تجربهگری بگویید دارند چشموهمچشمی میکنند، بیشترشان به حرفتان میخندند. اما عموماً یکی از چیزهای نامعقول دربارۀ این افراد همین است که اگرچه کاری به چشموهمچشمی به شکل سنتیاش ندارند، بسیاری از آنها به اندازۀ افراد مادیگرا متظاهرانه ولخرجی میکنند. انگشتِ اتهام من به سوی فیسبوک است.
یادتان میآید دوستانتان قبلاً چطور دربارۀ تعطیلاتشان تعریف میکردند؟ برای شام دعوتتان میکردند و وقتی بعد از شام داشتید شکلات میخوردید، عکسهایشان را درمیآوردند و کمی حوصلهتان را سر میبردند!
حالا، با استفاده از فیسبوک، اینستاگرام، تویتر و سایر رسانههایِ اجتماعی، میتوانید آخرین جزئیاتِ سفرتان را در زمانِ واقعی به اشتراک بگذارید. میتوانید به همه اطلاع دهید که دقیقاً در همان زمان، دارید طلوعِ خورشید را در معابدِ انگکور وات[۲] یا غروبِ آن را از پشتبامِ خانه-باغی در مراکش نظاره میکنید یا اینکه در تلهسییژی در کوهستان آلپ هستید و یا همین الان بارِ سفر را بسته و بیصبرانه منتظر رفتنید. البته لازم نیست فقط در تعطیلات افکارتان را منتشر و مطالب را بهروزرسانی
به هر حال هر کسی قادر است اجناس مادی را خریداری کند اما همه نمیتوانند در رویدادی که دربارهاش فیلمی در تویتر یا عکسی در اینستاگرام میگذارید، حضور داشته باشند.
آن زمان، بیشترِ مردم در اجتماعات کوچک زندگی میکردند. همه یکدیگر را در روستا میشناختند. معنایش این است که همه به همین شکل میدانستند که وقتتان را چطور گذرانده بودید و چه املاکی داشتید و ارزش و کیفیت آن املاک چقدر بود. در نتیجه، میتوانستند شأن شما را در ارتباط با دیگران مشخص و جایگاهتان را در سلسلهمراتبِ اجتماعیِ روستا تعیین کنند، کارهایی که انجام میدادید به اندازۀ املاکی که داشتید حائز اهمیت بودند. در تعیین جایگاه، ولخرجی متظاهرانۀ فراغت- یعنی، تجربههای بینظیر- معادل ولخرجی متظاهرانۀ اجناس بود.
با آمدن شهرها همه چیز تغییر کرد. مهاجرتهای کلان در قرن بیستم، از اجتماعات کوچکی که همه یکدیگر را میشناختند به کلانشهرهایی که افراد همسایهشان را هم بهسختی میشناختند، بدین معنا بود که دیگر اینکه چطور وقتتان را میگذراندید به عنوان روشی برای کسبِ منزلت بیفایده بود. در گمنامیِ نسبیِ زندگیِ شهری و به میزان کمتری، حومۀ شهری، همسایهها، دوستان، همکاران و مردمی که در خیابان از کنارشان عبور میکردید احتمالاً بیشتر چیزی را میدیدند که مالک آن بودید تا آن چیزی که انجام میدادید.
مالکیت مادی بسیار بیشتر از تبادل تجربههای هیجانانگیز برای فرد منزلت میآورد. در نتیجه، در قرن بیستم، ولخرجی متظاهرانۀ فراغت بههیچوجه به اندازۀ ولخرجی متظاهرانۀ اجناس در بیان اینکه چه کسی بودید، مؤثر نبود.
رسانههای اجتماعی این روند را به نقطۀ شروع خود باز گرداندهاند. امروزه، شاید تنها برخی افراد امکان پیدا کنند مبل جدیدتان و یا ماشینی را که در پارکینگ پارک کردهاید، ببینند. اما حالا با وجود تمام دوستانتان و تمام همراهانشان در تویتر، فیسبوک، پینتراست و اینستاگرام، افراد بیشتری متوجه میشوند که در جزیرۀ ایبیزا[۳] مهمانی دارید، در ردیف اول کنسرت جِی-زی نشستهاید و یا همین الان یک دور از مجموعۀ رقابتهای تاف مادِر[۴] را تکمیل کردهاید. به احتمال زیاد این افراد از گروه همسالان شما هستند، به عبارت دیگر، افرادی که نظرشان برایتان بسیار مهم است.
همچنین رسانههای اجتماعی در «اصل اتفاق نادر» نقشی محوری دارند و از این رو سبب میشوند تجربیاتِ معمولی، فوقالعاده ارزشمند به نظر
اصلاً متوجه شدهاید که فیسبوک و سایر شبکههای اجتماعی چطور گاهی مجلات پرزرقوبرقی را به ذهن میآورند که سبکِ زندگی افراد ثروتمند و خوشبخت را نشان میدهند و انگار رویشان نوشتهاند نگاه کنید اما دستنزنید؟
شمشیر دولبۀ رسانههای اجتماعی
به لطفِ رسانههای اجتماعی ما میخواهیم با آنچه مردم انجام میدهند چشموهمچشمی کنیم. آیا ما به اندازۀ سایر دوستان و همراهانمان به حراجی، کنفرانس و کنسرت میرویم؟ این نگرانی آن قدر رایج شده که نامی جدید یافته: ترس از عقب افتادن. در آغاز دورۀ تجربهگری، از هر ۱۰ فردِ ۱۸ تا ۳۴ ساله در ایالات متحده و بریتانیا، چهار نفر میگویند که گاهی نگران این هستند که عقب بیفتند.
ترس از عقب افتادن، دستکم برای تجربهگری مشکلساز است. آخر این روشِ جدید چطور پیشرفتی است که به همان اندازۀ مادیگرایی، موجب نگرانی و اضطراب است؟ به عبارتی تجربهگری حتی از مادیگرایی هم بدتر است.
در جهانِ همواره اَبَرمتصلِ امروز، بازی عوض شده است. نه فقط وقتی افراد را در جهان واقعی میبینیم، به نشانههای جایگاه مادیشان توجه میکنیم، بلکه این جایگاه را از طریق فیسبوک، تویتر و سایر شبکههای اجتماعی مدام بهروزرسانی میکنیم. از آنجا که این شبکهها را در طول روز چک میکنیم- وقتی بیدار میشویم و به خواب میرویم، در دستشویی، در قطار، در کلاسِ درس و در دفترِ کار- این بازی را منظمتر پیگیری و دربارهاش بیشتر فکر میکنیم. این گونه است که دربارۀ این جایگاه، احساس نگرانی و اضطراب و شاید افسردگیِ بیشتری داریم.
تحول دیگری هم در این بازی رخ داده که به اعتقاد من تأثیر مخربتری بر شادی دارد. در گذشته زندگیِ روزمرۀ خود را که دنبال میکردیم، تنها افرادی با اتومبیلها و ساعتها و لباسهای شیکتر نمیدیدیم، بلکه با افرادی نیز مواجه میشدیم که وسایلشان ارزانتر، کهنهتر، مندرستر و با طراحیای سادهتر از وسایل ما بود. همین ترکیب به ما احساس امنیت میداد. اگر روی پایینترین پلۀ نردبان اجتماعی نبودیم، دیگر اشکالی نداشت که روی بالاترین هم نباشیم.
حالا به آخرین باری که به شبکهای اجتماعی نگاه انداختهاید، فکر کنید. اصلاً متوجه شدهاید که فیسبوک و سایر شبکههای اجتماعی چطور گاهی مجلات پرزرقوبرقی را به ذهن میآورند که سبکِ زندگی افراد ثروتمند و خوشبخت را نشان میدهند و انگار رویشان نوشتهاند نگاه کنید اما دستنزنید؟
البته، شاید زندگی دوستان شما به آن اندازه ایدهآل نباشد. بالاخره، زندگی بیشتر مردم خط سیری بیوقفه از گردش در تعطیلاتِ آخرِ هفته و عروسی در مکانهای مسحورکننده نیست. اگر لحظهای مکث و کمی فکر کنید، به این واقعیت میرسید. اما سخت است که همیشه این مسئله را گوشۀ ذهنمان نگه داریم. از آنجا که با افراد زیادی در فیسبوک مرتبطیم، همیشه کسی هست که در پرواز به سوی میامی یا مشغول خوردن نهار در لیما یا در یک جشن عروسی در جزایر
فیسبوک راه جدیدی را برای چشموهمچشمی جلوی ما باز کرده و گونۀ جدیدی از نگرانی در این باره است.
این بمبارانِ دائمی باعث میشود، همیشه احساس کنیم، در پایین تپهای ایستاده و سرمان را بالا گرفته و دیگران را نگاه میکنیم و این مسئله، در نظامِ شایستهسالاریِ ما، احساسِ اضطراب، نگرانی و افسردگی را به دنبال دارد.
در نتیجه همۀ اینها با هم سبب میشوند که فیسبوک و سایر شبکههای اجتماعی به شکلی نادر حامی تجربهگری باشند اما در عین حال مزایای آن را کاهش دهند. طرفه آنکه، اگر وارد عالمِ تجربهگری شوید، کارتان به نگرانی، اضطراب و افسردگی میانجامد، همان میزان نگرانی، اضطراب و افسردگیای که در دوران مادیگرایی به شکلی ملایمتر با آن مواجه میشدید. اما با اینکه چشموهمچشمی در تجربیات بالقوه میتواند اضطرابزا باشد، هنوز تجربهگری بهتر از مادیگرایی است.
با وجودِ شمشیر دولبۀ رسانۀ اجتماعی، یادگیری و بهیادآوری چهار کشفِ دانشمندانِ اجتماعی در سالهای اخیر اهمیت فوقالعادهای دارد: اینکه تجربیات احتمالاً ما را شاد میسازند چون احتمالاً کمتر از آنها خسته میشویم، احتمالاً آنها را از پشتِ عینکِ خوشبینی میبینیم، احتمالاً آنها را بخشی از خود میدانیم و احتمالاً ما را به سایر افراد نزدیکتر میسازند و مقایسهشان سختتر است.
حتی اگر تجربیات را هم بتوان مقایسه کرد، مقایسۀ آنها به اندازۀ مقایسۀ اجناس مادی واضح و شستهرفته نیست و این بدان معناست که احتمالاً کمتر به مقایسه فکر میکنید، احتمالاً کمتر از انتخاب خود پشیمان میشوید و کمتر به معانیِ ضمنیِ مرتبط با جایگاهِ اجتماعیِ کاری که میکنید، میاندیشید. تجربههای نو نه تنها مسیر هوشمندانهای به سوی شادیاند، بلکه به برکتِ وجودِ فیسبوک، بهترین روش برای لرزاندن پرهای سر دمتان هستند.
این نوشتار برگرفته از کتاب مادیسازی اثر جیمز والمن است.
فهرست عناوین:
اطلاعات کتابشناختی:
والمن، جیمز، مادیسازی: چرا به اندازهٔ کافی مواد داریم اما بیش از همیشه به تجربه نیازمندیم، اشپیگل و گرو، ۲۰۱۵
Wallman, James. Stuffocation: Why We've Had Enough of Stuff and Need Experience More Than Ever. Spiegel & Grau, 2015
پینوشتها:
[1] Experientialism
[2] Angkor Wat
[3] Ibiza
[4] یک مجموعه رویداد مقاومتی که شرکتکنندگان در آن، مسافتی ۱۹-۱۶ کیلومتری را طی و به سبک تمرینات نظامی، در این مسیر از موانع متعددی عبور میکنند.