چرا اربابان رسانههای اجتماعی از رسانههای اجتماعی استفاده نمیکنند؟
چندماه پس از عرضۀ آیپد به بازار، استیو جابز در گفتوگو با نیویورکتایمز گفت که بچههایش هنوز به آیپد دست نزدهاند، چون او و همسرش استفاده از فناوری را برای بچههایشان محدود کردهاند. همین ماجرا در زندگی شخصی بسیاری از مدیران شرکتهای عظیم فناوری صادق است. آنها نه خودشان از محصولات خودشان استفاده میکنند و نه اجازه میدهند نزدیکانشان چنین کاری کنند. به نظرتان این کار معنای خاصی ندارد؟
مارک زاکربرگ از فیسبوک مثل شما یا من استفاده نمیکند. بنا به گزارش بلومبرگ، این مدیرعامل سیوسهساله یک تیم ۱۲ نفرۀ ناظر دارد تا کامنتها و هرزنامهها را از صفحهاش پاک کنند. او یک «مُشت» کارمند هم دارد که به او کمک میکنند پستها و سخنرانیهایش را بنویسد، و تعدادی عکاس حرفهای که وقتی با کهنهسربازها در کنتاکی، مالکان کسبوکارهای کوچک در میزوری یا فروشندگان چیزاستیک در فیلادلفیا دیدار میکند تصویرهای صحنهچینیشدۀ بینقص از او میاندازند.
بهخاطر ماهیت بستۀ فیسبوک، آدمها نمیتوانند پستهای خصوصی تایملاین زاکربرگ را ببینند، اما بعید است او وارد بحث و جدل دربارۀ یک کاریکاتور ضدمهاجرت شود که یکی از آشنایان نژادپرستش منتشر کرده است. این هم مختص زاکربرگ نیست. هیچیک از مدیران کلیدی شرکت، حضوری «نرمال» در فیسبوک ندارد. شما نمیتوانید آنها را به دوستانتان اضافه کنید، آنها به ندرت پست عمومی میگذارند، و برخی از اطلاعاتی را خصوصی نگه میدارند که پلتفُرم پیشنهاد میدهد به صورت پیشفرض عمومی باشند، اطلاعاتی از قبیل تعداد دوستانی که دارند.
در توییتر هم ماجرا همین است. از ۹ مدیر ارشد شرکت، فقط چهار نفر به طور متوسط بیش از یک توییت در روز داشتهاند. نِد سگال، مدیر ارشد مالی شرکت، بیش از شش سال در توییتر بوده و کمتر از دو توییت در ماه فرستاده است. جک دورسی، یکی از بنیانگذاران شرکت که توییتری نسبتاً پرکارتری است، از زمان تأسیس سایت حدود ۲۳ هزار توییت فرستاده است، اما این هم بسیار کمتر از آن مقداری است که حتی کاربران نیمهدرگیر در همین مدت فرستادهاند. دورسی به ندرت به غریبهها جواب میدهد و از بحث یا جدل در سایت پرهیز میکند. او توییت زنده از برنامههای تلویزیونی یا ورزشی نمیفرستد. در حقیقت، او از توییتر واقعاً «استفاده» نمیکند؛ فقط هر از گاهی یک توییت میزند.
چنین الگویی در کل این بخش از اقتصاد صادق است. علیرغم آنهمه شعار «خودت هم از همان چیزی که میپزی بخور»۱ در این صنعت، سرسختترین کاربران رسانههای اجتماعی به ندرت آنهاییاند که بر کرسیهای قدرت تکیه زدهاند.
من
یک کاربر وسواسی رسانههای اجتماعیام. از آوریل ۲۰۰۷ که به توییتر پیوستم، حدود ۱۴۰ هزار توییت فرستادهام، یعنی ششبرابر جک دورسی. هر روز از اینستاگرام، اسنپچت و ردیت استفاده میکنم. همچنین در اِلو، پیچ و ماستودون هم حساب کاربری دارم. (اینها را یادتان میآید؟ نه؟ جای نگرانی نیست). سه سال پیش توانستم فیسبوک را کنار بگذارم. آن را یکباره ترک کردم: یک لحظه که هوشیار شدم تا ببینم مرا به چه احساسها و اعمالی واداشته است، حسابم را حذف کردم و یکباره ترکش کردم. هرگز از این کارم تأسف نخوردهام، اما نتوانستهام این شیرینکاری را یک بار دیگر هم پیاده کنم.
عادت کرده بودم که رؤسای شبکههای اجتماعی را دنبال کنم و از اینکه آنها وبسایتهای خودشان را درک نمیکنند میرنجیدم. کاربران دائمی با خطاها، سوءاستفادهها یا طراحیهای نادرستی روبرو میشوند که مدیران بدون استفادۀ شخصی از وبسایت هرگز نمیتوانند درک کنند. برایم سؤال بود که اگر آنها مثل مردم عادی از شبکههایشان استفاده نکنند، چگونه میتوانند بهترین خدمات ممکن را ارائه دهند؟
اکنون چیز دیگری برایم سؤال شده است: آنها چه چیزهایی میدانند که ما نمیدانیم؟
شان پارکر، رییس بنیانگذار فیسبوک، اکتبر سال گذشته این عهد رازداری را شکست و در همایشی در فیلادلفیا گفت که او «از روی وجدان، تقریباً معترض» رسانههای اجتماعی است.
پارکر گفت: «آن خط فکری که صرف ساختن این برنامهها، و قبل از همهشان خود فیسبوک، شد ... حول این محور بود: چگونه میتوانیم حداکثر ممکن از زمان و توجه هوشیارانۀ شما را مصرف کنیم؟ این یعنی هرازگاهی باید یکجورهایی یککمی نشئگی دوپامین به شما بدهیم، چون مثلاً کسی عکس شما را لایک کرده یا روی یک عکس نظر گذاشته یا چیزهایی از این قبیل. و همین میتواند شما را وادار کند که محتوای بیشتری بیافرینید که آن هم برایتان... لایکها و نظرهای بیشتری میآورد».
«این فرایند یک حلقۀ بازخورد تأیید اجتماعی میسازد... دقیقاً از جنس همان ایدهای که به ذهنِ هکری مثل من میرسد، چون با این کار از یک ضعف در روانشناسی بشر بهره بُردهایم. مخترعان و سازندگان (من، مارک [زاکربرگ]، کوین سیستروم در اینستاگرام، همۀ این آدمها) آگاهانه از این موضوع خبر داشتند. و بااینحال، این کار را کردیم».
یک ماه بعد، یکی دیگر از معترضان فیسبوک هم به پارکر پیوست: چامات پالیهاپیتیا، معاون سابق رشد کاربران. او در همایشی در استنفورد در ایالت کالیفرنیا گفت: «آن حلقههای بازخورد کوتاهمدت و مبتنی بر دوپامین که ما ساختهایم، دارند سازوکار جامعه را نابود میکنند.
نه خبری از گفتمان مدنی است و نه از همکاری؛ فقط اطلاعرسانی نادرست است و ناحقیقت... مسأله تبلیغاتِ روسها نیست، بلکه مسألهای جهانی است. این مشکل، بنیانهای محکمِ نحوۀ رفتار مردم با هم و میان همدیگر را میفرساید. من میتوانم تصمیمهایم را کنترل کنم، یعنی از آن مزخرف استفاده نمیکنم. من میتوانم تصمیمِ بچههایم را کنترل کنم، یعنی آنها اجازه ندارند از آن مزخرف استفاده کنند».
گفتههای پالیهاپیتیا چنان فیسبوک را آشفته کرد که با صدور یک پاسخ، به خطاهای گذشتهاش اعتراف کرد. (این حرکتی نادر بود از جانب کسبوکاری که علیرغم مأموریت «متصل کردن مردم»، به این بدنامی شُهره است که دربارۀ نقصهایش سکوت پیشه میکند). خانم سخنگوی شرکت گفت: «وقتی چامات در فیسبوک بود، ما روی خلق تجربههای جدید در رسانۀ اجتماعی و رشد فیسبوک در سراسر دنیا تمرکز داشتیم... فیسبوک در آن زمان شرکت بسیار متفاوتی بود... به موازات رشدمان، فهمیدهایم که مسئولیتهایمان نیز رشد کردهاند. ما نقشمان را بسیار جدی میگیریم و سخت میکوشیم که بهبود پیدا کنیم».
چند روز بعد، سایت یک حرکت جالبتر زد و نتایج تحقیقی را منتشر کرد که میگفت فیسبوک کاری میکرده است که کاربران احساس بدی پیدا کنند؛ البته کاربرانی که به قدر کافی پست نمیگذاشتند. دو محقق فیسبوک در مرور ادبیات پژوهشی موجود، گفتند: «به طور کلی، وقتی افراد مدتی طولانی را به مصرف منفعل اطلاعات میگذرانند، یعنی میخوانند اما با دیگران تعامل نمیکنند، پس از آن میگویند که احساس بدتری پیدا کردهاند». ولی در سوی دیگر، «تعامل فعال با دیگران، بهویژه همخوان کردن پیغامها و پستها و نظرها با دوستان و یادآوری تعاملاتِ سابق، با بهبود حال خوب پیوند دارد». چقدر هم سهل و ساده.
به نظر آدام آلتر، روانشناسی که کتاب مقاومتناپذیر۲ را در بررسی اعتیاد به فناوری نوشته است، اینکه آیا رسانههای اجتماعی شما را در کوتاهمدت شاد یا غمگین میکنند، اصل مسأله نیست. مسألۀ عمیقتر این است که استفادۀ شما، وسواسی است؛ یا حتی اعتیادی.
آلتر میگوید: «در مقایسه با آنچه شاید فکر میکردهایم، مفهوم اعتیاد گستردهتر است و دربارۀ رفتارهای بسیار بیشتری صدق میکند، و لذا دربارۀ افراد بیشتری از جامعه صادق است. حدوداً نیمی از بزرگسالان، حداقل یک اعتیاد رفتاری دارند. رقم معتادان به مواد میان ما زیاد نیست، اما با سازوکار فعلی دنیا، رفتارهای بسیار زیادی وجود دارند که مقاومت در برابرشان برای ما دشوار است، و کثیری از ما تعلق خاطری نسبت به آن رفتارها پیدا میکنیم که تیشه به ریشهمان میزند و کم از اعتیاد ندارد یا اعتیاد میشود».
آلتر استدلال میکند که این اعتیادها تصادفاً رُخ ندادهاند. بلکه آنها نتیجۀ مستقیم نیت شرکتهایی مثل فیسبوک و توییتر
برای ساخت محصولاتی «چسبناک» هستند، محصولاتی که ما میخواهیم بارها و بارها دوباره سراغشان برویم. «شرکتهایی که این محصولات را تولید میکنند، بهویژه شرکتهای بسیار بزرگ فناوری، با این نیت آنها را میسازند که به قلابشان گیر کنیم. آنها تمام تلاششان را میکنند، اما نه برای حفظ بهروزی ما، بلکه برای اینکه هرچه میتوانیم بیشتر وقت روی محصولات و برنامهها و اپهای آنها صرف کنیم. هدف کلیدیشان همین است: هدفشان ساختن محصولی نیست که مردم از آن لذت ببرند و در نتیجه سودآور باشد، بلکه ساختن محصولی است که مردم نتوانند از استفادهاش دست بکشند و به این دلیل سودآور شود».
«آنچه پارکر و پالیهاپیتیا میگویند این است که این شرکتها، شرکتهایی که آنها در بالاترین سطوح و از همان آغاز با کارشان آشنا بودهاند، بر مبنای این اصول بنیانگذاری شدهاند: اینکه ما باید هرکاری از دستمان برمیآید بکنیم تا روانشناسی انسان را هک کنیم، تا بفهمیم چه چیزی انسانها را درگیر نگه میدارد، و از آن تکنیکها نه برای حداکثر کردن بهروزی، بلکه برای حداکثر کردن درگیری استفاده کنیم. و این آشکارا همان کاری است که میکنند».
در میان ساکنان سیلیکونولی، فقط پارکر و پالیهاپیتیا نیستند که ناراحتی خود را از ماهیت عادتساز فناوری مدرن علناً ابراز کردهاند. بنا به گزارش گاردین در ماه اکتبر، تعداد روزافزونی از برنامهنویسان و طراحان هم کار خود را ترک میکنند چون از فحوای کارشان سرخورده شدهاند. از کریس مارسلینو (یکی از مبدعان سیستم نوتیفیکیشن پوش۳ برای اپل که این صنعت را ترک کرد تا درس جراحی اعصاب بخواند) تا لورن بریکتر (که حرکت رفرش با کشیدن۴ را خلق کرد، یعنی همان حرکتی که بسیاری از اپها را به ماشینهای ژتونگیر تکدستهای تبدیل کرده است، و اکنون وقتش را صرف ساختن خانهای در نیوجرسی میکند)، بسیاری از کارکنانی که روی طراحی واسطههای کاربری کار میکردهاند اکنون نظر دیگری دارند.
دیگرانی هم بودهاند که به این درک رسیدند اما تصمیم گرفتند با این وضعیت ناخوشایند کنار بیایند؛ از جمله یک شرکت «مشاورۀ نگهداری» به نام دوپامینلبز که در لسآنجلس مستقر است. این شرکت یک سرویس پلاگین ارائه میدهد که در برنامههای استفادهکننده از آن، «لحظههای لذت» را شخصیسازی میکند. این شرکت به مشتریانش وعده میدهد: «کاربرانتان مشتاقش خواهند بود. و مشتاق شما خواهند شد».
اگر اینگونه باشد، مدیران رسانههای اجتماعی هم صرفاً تابع همان قانونیاند که همۀ دستفروشها و قاچاقچیها رعایت میکنند، یعنی چهارمین مورد از «دهفرمان مواد» که رپر آمریکایی نوتوریوس بی.آی.جی خوانده است: «هرگز با مواد خودت نشئه نشو!»
آلتر میگوید: «بسیاری از غولهای فناوری دربارۀ استفادۀ خصوصی و شخصیشان از فناوری، اینکه اجازۀ چه استفادهای را به بچههایشان میدهند، و تا چه حد به بچههایشان اجازه میدهند به صفحات و اپها
و برنامههای مختلف دسترسی داشته باشند، بسیار بسیار محتاطاند. آنها، حداقل برخیهایشان، روی صحنه میآیند و چیزی از این جنس میگویند که: این بزرگترین محصول دوران ماست. اما وقتی کندوکاو کنید میبینید که مانع دسترسی بچههایشان به همان محصول میشوند».
هفتۀ گذشته، مدیر عامل اپل، تیم کوک، به گاردین گفت: «من بچه ندارم، اما خواهرزادهای دارم که برایش حد و حدودی گذاشتهام. چیزهایی هست که اجازهشان را نمیدهم. نمیخواهم آنها عضو یک شبکۀ اجتماعی باشند».
او اضافه کرد: «فناوری فینفسه نمیخواهد خوب باشد، و نمیخواهد هم بد باشد. برای تضمین استفادۀ درست، پای انسانها وسط است. و برای تضمین اینکه خلق آن محصول هم کار خوبی است، باز پای انسانها در فرآیند طراحی و توسعه وسط است».
آلتر میگوید مصداق کلاسیک این رویکرد، رییس ماقبل کوک است، یعنی استیو جابز «که از فضایل آیپد حرف میزد اما نمیگذاشت بچههایش نزدیک آن شوند». (جابز چند ماه پس از عرضۀ آیپد به بازار، به یک گزارشگر نیویورکتایمز گفت: «آنها از آیپد استفاده نکردهاند. ما در خانه میزان استفادۀ بچههایمان از فناوری را محدود میکنیم»).
فقط هم بچهها نیستند. آلتر میگوید: «میتوانید این را در رفتار خودشان هم ببینید. جک دورسی، در شیوۀ استفادهاش از توییتر، گویا بسیار مراقب است که چقدر وقت صرف میکند. مشخص است که سر او خیلی شلوغ است و خیلی پُرکار است، در نتیجه احتمالاً خیلی چیزهای دیگر حواسش را پرت میکنند و میتواند خودش را از این پلتفُرم جدا کند».
«ولی این دربارۀ همۀ کاربران توییتر صادق نیست. بنا به تعبیر مصطلح، خیلی از آنها میگویند که معتادند. خواه این اعتیاد از جنس بالینی باشد یا نه، احساسشان این است که میخواهند آن را کم کنند چون تیشه به ریشۀ بهروزیشان میزند. و من فکر میکنم که این قطعاً درست است: برای بسیاری از کاربران توییتر، آنجا یکجور سیاهچاله است که شما را به درون خودش میمکد و قطع استفاده از این برنامه خیلی سخت است».
بیتردید من نسبت به توییتر همین حس را دارم. پس از اینکه متوجه شدم چقدر وقت برای مرور آن فیدی میگذارم که پُر از کلمات قصار است، از توییتهای نسبتاً مفرّح تا آنهایی که تراژدی مبهمی درون خود دارند، سعی کردم مصرفم را کم کنم. من ۱۳۳ هزار توییتم را پاک کردم؛ با این کار سعی داشتم این احساس را کم کنم که توان کنار گذاشتن چیزی را که اینهمه برایش وقت گذاشتهام ندارم. برنامهاش را از گوشی همراه و رایانهام حذف کردم تا همۀ کارها را از طریق مرورگر وب انجام بدهم. چندین بار هم از آن فاصله گرفتهام. ولی هربار دوباره سراغش برمیگردم.
اینکه بچهای با پدر و مادری سختگیر باشی که فناوری را از تو دور نگه میدارند، یک بحث است. ولی اینکه خودت مثل یک مدیر فناوری زندگی کنی، و تلاش مشترک هزاران نفر از باهوشترین افراد دنیا برای تزریق اشتیاقِ باز کردن هرروزۀ برنامه را شکست بدهی، یک بحث دیگر است. در این کشمکش، من تنها نیستم.
کوین هولش، یک طراح آزادکار برنامههای کاربردی، از کسانی است که
سعی کرده مصرفش را کم کند. او برنامهای به اسم مومنت۵ (لحظه) نوشته است که رصد میکند هر روز چقدر از وقتتان صرف نگاه به گوشی میشود. برای یک کاربر متوسط، این رقم بیشتر از سه ساعت در روز است. آمارهای هولش کافی بود تا درونش انگیزۀ تغییر ایجاد شود. «وقتی آمارها را دیدم، خود این آمارها به من کمک کردند که کمتر از گوشیام استفاده کنم. از آن زمان چند قدمی در این مسیر برداشتهام، اما میدانستم که دیدن آن عدد و رقم خودش نصف راه است. دیدن آن رقم واقعاً رویکردم را عوض کرد... من هر روز یک ساعت فقط وقتم را تلف میکردم بیآنکه هیچ کار مفیدی بکنم».
هولش در نهایت همۀ شبکههای اجتماعی و حساب ایمیل کاریاش را از گوشیاش حذف کرد. «این همان قدمی است که بیش از همه به من کمک کرد، همین که دسترسی نداشته باشم. در ابتدا مأموریتم این بود: ببینم چقدر وقت گذراندن با گوشی، شما را شاد میکند. اما در رویکرد فعلیام یک قدری پیشتر رفتهام، الآن کمتر نسبت به محتوای خبری یا اینکه عمویم چیزی جنجالی در فیسبوک گذاشته است، استرس دارم. متوجه شدهام که با روشهای قدیمیتر، بهتر میتوانم ارتباط برقرار کنم».
آلتر میگوید قدرت اراده میتواند تا حدی مفید باشد، ولی کنار گذاشتن این برنامهها برای استفادۀ تفنّنی و تفریحی بیشتر مفید است. ولی در نهایت، سخت میشود به تنهایی بر اعتیادها غلبه کرد.
«ممکن است ۲۰ سال دیگر به نسل فعلی بچهها نگاه کنیم و بگوییم: ’ببینید، اینها از لحاظ اجتماعی با همۀ نسلهای قبلی بشر فرق دارند و لذا این یک مشکل عظیم است و شاید باید این رفتارها را تنظیم و کنترل کنیم.‘ یا شاید هم نگاه کنیم و بگوییم: ’نمیدانم اینهمه سروصدا بابت چه چیز بود، چون نمیفهمم چرا اینقدر دلواپس بودیم.‘ تا زمانی که شواهد تجربی نداشته باشیم، تا زمانی که چیزی ملموس در دستمان نباشد، به نظرم واداشتن تودۀ مردم به تغییر رفتارشان دشوار است».
اگر نمیتوانید خودتان را به کاهش مصرف رسانههای اجتماعی متقاعد کنید، میتوانید از الگوی زاکربرگ پیروی کنید و یک تیم ۱۲ نفره استخدام کنید تا این کار را برایتان بکنند. شاید این کار به ارزانی و سادگی حذف فیسبوک نباشد، اما رعایتش سادهتر است.
پینوشتها:
• این مطلب در تاریخ ۲۳ ژانویه ۲۰۱۸، با عنوان «‘Never get high on your own supply’ – why social media bosses don’t use social media» در وبسایت گاردین منتشر شده است
•• الکس هرن (Alex Hern) یکی از گزارشگران گاردین در زمینۀ تکنولوژی است که مرتباً دربارۀ تأثیرات اجتماعی فناوریها مینویسد.
[۱] Eating your own dog food: اصطلاحی است به معنی تحتاللفظی «خوت هم از غذای سگت بخور» و در شرایطی به کار میرود که یک سازمان از محصولات خودش استفاده کند. این موضوع در واقع نشاندهندۀ میزان اعتماد آن شرکت به کالای تولیدی خود است [ویکیپدیا].
[۲] Irresistible
[۳] Notification push
[۴] pull-to-refresh
[۵] Moment