دنیای مدرن مداوماً به ما القا میکند که بقیه دارند خوش میگذرانند ولی سهم ما کسالت و ناکامی است
خیلیهایمان میدانیم زندگی آدمها به شادی و طراوتِ صفحههای اینستاگرامشان نیست. با اینحال، مگر میشود جلوی آرزوها را گرفت؟ مگر بهتر نیست که بهجای صبح تا شب کار کردن، دور دنیا سفر کنیم و خوش بگذارنیم؟ شاید مسئله همین است. اینکه لذتها را کجا باید پیدا کرد؟ در همراهی با چه کسانی؟ در تقلید از کدام نوع سبکزندگی؟ آلن دوباتن میگوید شاید این لذتهایی که دنبالشان میگردیم، در همین تجربههای معمولی پنهان شده باشند.
ما در معرض بمبارانِ مداومِ پیشنهادهایی هستیم دربارۀ کارهایی که خوب است انجام دهیم (برویم جتاسکی، در کلرادو تحصیل کنیم، سفر کنیم به جزایر مالدیو، یا به تماشای اهرام ثلاثه برویم). دائماً خبر کارهای جذابی که دوستانمان انجام دادهاند یا قرار است انجام دهند به گوشمان میرسد: «یک کافۀ خیلی خوبی بود که دستجمعی رفتیم...»؛ «فلانی قرار است در بَهمان کلیسای کوچک شهر با من ازدواج کند و بعدش میرویم ماهعسل...»؛ «خورشید داشت بر فراز بندر سیدنی میدرخشید...». بینهایتی چیز درکارند تا وسوسه شویم جای دیگری زندگی کنیم: رفتن به رستوران باصفایی در بروکلین؛ خواندن رمانی جنایی که ماجرایش در شهر ترییِست۱ اتفاق میافتد؛ ایستادن در برابر تابلوی خروجِ فرودگاه، با فهرستی در دست که تا مسکو، بانکوک یا آدیسآبابا فقط به اندازۀ یک نشستوبرخاست هواپیما فاصله وجود دارد. دنیای مدرن کاری میکند که همیشه حواسمان به این باشد که چقدر فرصت از دست میدهیم. و این فرهنگی است که در آن از حجم دردناک و انبوهی از «ترس فقدان» نسبتاً گریزی نداریم.